![]()
RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
|
معجزات و فضايل اميرالمومنين على (ع )اخبار على (ع ) از آيندهآيـات روشـن خـدا در شـاءن عـلى (عـليه السلام ) ويژگيهايى كه خداوند مخصوص على ( عـليـهالسـلام ) نـمـوده و مـعـجـزه هـايـى كـه از او ديـده شـده دليـل بـر صـدق امـامـت او و وجـوبپـيروى از او و تثبيت حجّت بودن آن حضرت مى باشد اينگونه آيات و معجزات از جمله رويدادهاىويژه اى است كه خداوند، پيامبر و رسولان خود را به وسيله آنها از ديگران امتياز بخشيد و آنها رانشانه هاى صدق آنان قرار داد.قـسـمتى از اين آيات و نشانه ها در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از روايات بسيار بـهدسـت مـى آيـد، مـانـنـد ايـنـكـه آن حضرت از حوادث آينده خبر مى داد، با اينكه كاملاً آن حـوادثپـوشـيـده بـودند و يا اصلاً در وقت خبر دادن وجود نداشتند و بعد ديده مى شد كه خـبـر او كاملاًمطابق آن است كه خبر داده بود و اين موضوع از روشنترين معجزات پيامبران (عـليـهـم السـلام )بـوده آيـا به گفتار خداوند در قرآن توجّه نداريد كه حضرت عيسى ( عـليـه السـلام ) را با اعطاىمعجزات روشن و نشانه هاى عجيب كه دلالت بر صدق نبوّت اوداشـت مـجـهـّزكـرد بـه طـورى كـهحـضـرت مـسـيـح (عـليـه السلام ) به امّت خودمى گفت :((...وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَاءْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِىبُيُوتِكُمْ ... ))((و از آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم )).و نـظـير آن را كه از نشانه هاى شگفت انگير صدق پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )است ، در مورد پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرارداد از جمله : پيامبر (صـلّى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى رومـيـان بـر ايـرانـيـان ، قبل از چند سال از وقوع آن خبر داد براساس وحى قرآنى كه در آغاز سوره روم آمده است :((الَّم # غُلِبَتِالرُّومُ#فِى اَدْنَى الاَْرْضِوَهُمْمِنْبَعْدِغَلَبِهِمْسَيَغْلِبُونَ#فِى بِضْعِسِنِينَ... )).((... رومـيـان مـغـلوب شـدنـد و ايـن (شـكـست ) در سرزمين نزديكى رخ داد، اما روميان بعد ازمـغـلوب شـدن ، بـه زودى پـيـروز مـى شـونـد در چـنـد سال آينده )).و هـمـچـنـيـن پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـاره جـنـگ بـدر، قبل از وقوع آن ازپيروزى مسلمين و شكست دشمن خبر داد، و همانگونه كه خبر داده بود واقع شـد، خبر آنحضرت بر اساس اين آيه قرآن بود كه ((سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ )).((به زودى همه دشمنان شكست مى خورند و از جنگ ، پشت كنند)).خـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى مـسـلمـيـن در جـنـگ بـدر، قـبـل ازآنـكـه وقـوع يـابـد و سـپـس وقـوع آن مـطـابـق خـبـر آن حـضـرت دليل آشكار بر صدق نبوّت آنحضرت بوده و بيانگر ارتباط او با منبع وحى مى باشد.و ازاينگونه نشانه هابسياراست كه مابراى رعايت اختصارازذكرآنهاخوددارى كرديم .* * *در مـورد امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) درباره اخبار او از آينده و معجزات ديگر نيز ازمـسـلّمـات اسـت كـه هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد آن را انـكـار كـنـد مـگـر از روى نـاآگـاهـى يـا جهل وظلم و كينه توزى ، چرا كه روايات بسيار و قاطع ، اين موضوع را اثبات مى كند و صـفـحـات تـاريـخگـواهـى مـى دهـد و دانـشـمـنـدان سـنـّى و شـيـعـه آن را نـقـل كـرده انـد مـانـنـد ايـنـكـه : آنحـضـرت پـس از آنـكـه بـعـد از قتل عثمان ، مسلمين با او بيعت كردند قبل از جنگ با ناكثين (طلحهو زبير) و قاسطين (معاويه و پـيروانش ) و مارقين (خوارج نهروان ) خبر از آينده داد و فرمود:((منماءمور شده ام كه با اين سه فرقه ، بجنگم )) و همانگونه كه خبر داده بود، همانطور شد.و آن حـضـرت در مدينه به طلحه و زبير كه در ظاهر عازم مكّه بودند و از آن حضرت اجازه رفتن بهمكّه براى انجام عمره گرفتند، فرمود:((سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مكّه را نـدارنـد، بـلكـهعـازم بـصـره (بـراى راه انـدازى جـنـگ جَمَل ) هستند)) و همانگونه كه خبر داده بود همانطور شد.و در اين مورد به ابن عبّاس فرمود:((من به آنان اذن (رفتن به مكّه ) را دادم ، با اينكه به نـيـرنـگ وتـوطـئه آنان آگاه مى باشم و از پيشگاه خدا، پيروزى بر آنان را مى طلبم و خـداونـد به زودى نقشهآنان را نقش برآب مى كند و توطئه آنان را خنثى مى نمايد و مرا بـر آنـان پـيـروز مـى گرداند)) وهمانگونه كه آن بزرگوار خبر داده بود، عين آن واقع شد.اينك در اينجا به چند نمونه ديگر از معجزات على (ع ) توجّه كنيد.1 ـ داستان ابن عبّاس و تحقق پيش بينى على (ع )مورد ديگر اينكه : حضرت على (عليه السلام ) در محلّ ((ذى قار)) (نزديك بصره ) نشسته بـود و ازمـردم براى (جنگ با ناكثين ) بيعت مى گرفت ، به آنان فرمود:((از جانب كوفه هزار نفر ـ نه يك نفركم و نه يك نفر زياد ـ به سوى شما مى آيند و با من تا پاى ايثار جان ، بيعت مى كنند)).((ابـن عـباس )) مى گويد: من از اين خبر، پريشان شدم و ترسيدم كه مبادا يك نفر از هزار نفر كميا زياد گردد، آنگاه موجب شك و ترديد و دهن كجى منافقين شود (كه بگويند ديدى عـلى (عـليـهالسـلام ) دروغ گـفت ) همچنان اندوهگين بودم ، كم كم جمعيّتى از جانب كوفه آمدند آنان راشمردم 999 نفر بودند، ديگر كسى نيامد، با خود گفتم :((اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَيْهِ راجـِعـُونَ )) سـخـن على(عليه السلام ) را چگونه بايد توجيه كرد، همچنان در فكر فرو رفـتـه بـودم ، ناگهان شخصى را ديدمكه از جانب كوفه مى آيد، وقتى نزديك آمد، ديدم لباس موئين پوشيده و شمشير، سپر و آفتابه بههمراه دارد، به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) رفت و عرض كرد:((دستت را دراز كن تا باتو بيعت كنم )).على (عليه السلام ) فرمود:((براى چه هدفى بيعت كنى ؟)).او گـفـت :((بـيـعـت با تو كنم كه پيرو و گوش به فرمان تو باشم و در ركاب تو تا ايثار جان با دشمنبجنگم و در اين راستا بميرم و يا خداوند پيروزى را نصيب تو كند)).امام على (عليه السلام ) به او فرمود:((نامت چيست ؟)).او عرض كرد:((من اويس هستم )).ـ به راستى تو اويس قرنى هستى ؟.ـ آرى .امـام عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((اَللّهُ اَكـْبـَرُ! حـبـيـبـم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به من خبر داد كه من مردى از اُمّتش را ملاقات مى كـنـم كـه ((اويـس قـرنـى )) نـام دارد، او ازافـراد حـزب اللّه اسـت و از حـزب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، مرگشقرين شهادت است و از شفاعت او (در قـيـامت ) جمعيّتى به تعداد نفرات دو قبيله (بزرگ ) ربيعه ومُضّر، وارد بهشت مى شوند)).((ابـن عـبـّاس )) مـى گويد:((سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (كه كم وزياد نشود) برطرف شد)).2 ـ از جا كندن دَر عظيم خيبريـكـى از كـارهـاى عـجـيـب عـلى (عـليـه السـلام ) كـه روايـات بـى شـمـار در نقل آن آمده و همهعلما و دانشمندان از سنّى و شيعه آن را پذيرفته اند داستان از جا كندن درِ عـظـيـم ((قـلعـهخـيـبـر)) (در مـاجراى جنگ خيبر در سال هفتم هجرت ) توسّط اميرمؤ منان على (عـليـه السـلام )اسـت ، درى كـه بـه قـدرى سـنـگـيـن بـود كـه كـمـتر از پنجاه نفر كسى تـوانـايـى جـا بـه جايى آنرا نداشت ، ولى على (عليه السلام ) به تنهايى آن را از جا كند و به كنار انداخت .عـبـداللّه پـسـر احـمـد بـن حـنـبـل بـه سـنـد خـود از جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى نـقـل كـرده كه :((پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جنگ خيبر، پرچم بزرگ جنگ را بـه عـلى (عليه السلام )داد، پس از آنكه براى او دعا كرد، على (عليه السلام ) شتابان بـه سـوى قـلعـه خيبر روانه شد،ياران مى گفتند:((مدارا كن )) (كه به تو برسيم ) تا اينكه آن حضرت به قلعه رسيد و در عظيم آن رابا دست خود از جا كند و به كنار انداخت ، سپس هفتاد نفر از ما همزور شديم تا آن در را از زمينبرگردانيم و كوشش فراوان براى اين كار كرديم )).و ايـن تـوان و قـدرت فـوق العاده از ويژگيهاى على (عليه السلام ) بود و هيچ كس نبود كه مانند اوباشد و چنين كار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به اين ويژگى اختصاص داد و آن را نشانه ومعجزه او ساخت .3 ـ مسلمان شدن كشيش بزرگ مسيحى و شهادت اويـكـى از روايـات مـشـهـور كـه از طـريـق اسـنـاد شـيـعـه و سـنـّى نـقـل شـده ، حـتـى شـاعـرانآن را بـه شـعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خود گـفـتـه انـد و دانـشـمـنـدان وانـديشمندان آن را روايت نموده اند، داستان راهب (كشيش و عابد مسيحى ) در سرزمين كربلا وجريان سنگ (و چشمه آب ) است كه شهرت اين داستان ما را از زحمت ذكر سند بى نياز مىسازد و آن داستان اين است كه گروهى روايت كرده اند:((در ماجراى جنگ صفّين (در سال 36 هجرى ) على (عليه السلام ) با ياران از (كوفه به سـوىصـفـّيـن ) حـركـت مـى كـرد، در بـيـابـان آبـشـان تمام شد و تشنگى سختى آنان را فـراگـرفـت ،در جـسـتـجـوى آب بـه چپ و راست جاده رفتند و كند و كاو نمودند ولى آبى نيافتند.امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) از جادّه بيرون آمد و با ياران به سوى بيابان رهسپار شـدنـد،نـاگـهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، على (عليه السلام ) ياران خود را به آن عبادتگاه برد،وقتى به نزديك آن رسيدند، شخصى به دستور على (عليه السلام ) راهب داخـل عـبـادتـگـاه راصـدا زد از صـداى او راهب سرش را (از سوراخ دَيْر) بيرون آورد، على (عـليـه السـلام ) بـه اوفـرمـود:((آيـا در ايـنجاها آب پيدا مى شود؟، تا اين همراهان از آن بياشامند و سيراب گردند؟)).راهب گفت :((اصلاً در اين نزديكيها آب نيست ، از اينجا تا محلّ آب بيش از دو فرسخ راه است وبـراى مـن هـرمـاه مـقـدارى آب مى آورند كه اگر در آن صرفه جويى نكنم از تشنگى مى ميرم )).اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به همراهان فرمود:((آيا سخن راهب را شنيديد؟)).گـفـتـند:((آرى ، آيا دستور مى دهى ، به آنجا كه راهب اشاره كرده براى دستيابى به آب برويم ،فعلاً توانايى داريم ، بلكه به آب برسيم )).عـلى (عـليه السلام ) فرمود: نيازى به آن نيست ، سپس گردن استر سواريش را به جانب قـبـلهكـرد و بـه مـحـلّى در نـزديـكـى آنـجـا اشـاره نـمـود و بـه هـمـراهـان فـرمـود:((ايـن محل را بكنيد)).هـمـراهـان بـه آن مـحـل رفـتـنـد و بـا بـيـل بـه كـنـدن آن مـحـل مـشغول شدند، مقدارى خاك زمينرا رد كردند، ناگهان سنگ بسيار عظيمى پيدا شد كه بيل و كلنگ در آن كارگر نبود.عـلى (عـليه السلام ) به همراهان فرمود:((اين سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جايش كنار گذاشتهشود، آب را مى يابيد)).هـمـراهـان هـمـگـى سـعـى و كـوشش كردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حركت آن درماندهشـدنـد و كـارشـان دشـوار شـد. وقـتـى عـلى (عـليـه السـلام ) آنـان را در آن حـال ديـد كه همگىتلاش نمودند ولى خسته و كوفته به دشوارى افتادند، پا از ركاب اسـتـرش بيرون آورد و پياده شد ودستهايش را بالا زد و انگشتانش را زير يك سوى سنگ گـذارد و آن را حـركـت داد، سـپس آن را ازجا كند و به چند مترى آنجا پرتاب كرد ناگهان آب سـفـيـد و گوارايى در آنجا يافتند و به سوى آنسراسيمه شده و از آن نوشيدند كه بسيار خنك و گوارا و زلال بود كه در اين سفر گواراتر از آن آبنياشاميدند.عـلى (عـليه السلام ) به آنها فرمود:((بنوشيد و سيراب شويد و براى سفر خود نيز از اين آببرداريد))، آنها به اين دستور عمل كردند.سـپس على (عليه السلام ) با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور دادخاك بر روى آن سنگ ريختند و نشانه آن را پوشاندند.راهـب تـمـام ايـن جـريـان را (بـا سـابـقـه ذهـنـى كـه داشـت ) از اوّل تـا آخـر از بالاى عبادتگاه خودتماشا كرد، فرياد زد:((اى مردم ! مرا از عبادتگاه به زير آوريد)). همراهان على (عليه السلام ) او رابا دشوارى از بالاى آن به زير آوردند، او به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) آمد و گفت :((اى آقا! آيا تو پيامبر مرسل هستى ؟)).فرمود:((نه )).گفت :((آيا تو فرشته مقرّب درگاه خدا هستى ؟)).فرمود:((نه )).گفت :((پس تو كيستى ؟)).فـرمـود:((من وصىّ محمّد بن عبداللّه ، خاتم پيامبران (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستم )).راهـب عـرض كـرد:((دست خود را باز كن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ايمان بياورم وقـبـولاسـلام كنم ))على ( عليه السلام )دستش راگشودوبه اوفرمود:((شَهادَتَيْن را به زبان آور)).راهـب گفت :((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُاَنَّكَ وَصِىُّ رَسُولِاللّهِ، وَاَحَقُّ النّاسِ مِنْ بَعْدِهِ)).((گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمّد(صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـنـده و رسـول خـداسـت و گـواهـى مـى دهـم كـه تـو وصـىّرسول خدا و برترين و سزاوارترين (انسانها به خلافت ) بعد از او هستى )).سپس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعد به اوفرمود:((پس از مدّت طولانى كه در دين خلاف اسلام بودى چه چيز باعث شد كه از آن دستكشيدى و به دين اسلام گرويدى ؟)).راهـب گـفـت :((اى امـيـرمـؤ مـنـان ! تـو را آگاه كنم : اين عبادتگاه در اين بيابان ، براى آن ساختهشده كه سكونت كننده در آن ، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زير آن دست يـابـد، قبل از منروزگار بسيار درازى گذشت و در اين روزگار آنان كه در اين عبادتگاه بـسـر مى بردند به اين سعادتنرسيدند، خداوند اين سعادت را نصيب من كرد، ما در يكى از كتابهاى خود يافته ايم و از علماىخود شنيده ايم كه در اين سرزمين چشمه اى وجود دارد كـه روى آن سـنـگ عـظيمى قرار دارد،جاى آن را جز پيامبر يا وصىّ پيامبر نمى شناسد و نـاگـزيـر ((ولىّ خـدا)) وجود دارد كه مردم را بهسوى حق دعوت مى كند، نشانه صدق او ايـن اسـت كـه ايـن مكان و سنگ را مى شناسد وقدرت بر كندن آن را دارد و من چون ديدم تو ايـن كار را انجام دادى دانستم كه انتظارم بسر آمده وآنچه در آرزويش بودم محقّق شده است و مـن امروز يك فرد مسلمان در حضور تو و ايمان آورنده بهحقّ تو هستم و فرمانروائيت را قبول دارم )).امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) وقتى كه اين مطلب را از آن عابد شنيد، قطرات اشك ازديـدگانش فروريخت ، سپس گفت :((حمد و سپاس خداوندى را كه من در حضورش فراموشنشده ام ، حمد و سپاس خداوندى را كه نام مرا در كتابهاى آسمانى خود ذكر كرده است )).سپس على (عليه السلام ) مردم را طلبيد و فرمود:((سخن اين برادر مسلمانتان را بشنويد)).آنـان گـفـتـار راهـب مـسـلمـان را شـنيدند و بسيار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند كه نعمتمعرفت به حق اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به آنان عطا فرموده است .سپس به سوى جبهه صفّين براى جنگ با سپاه معاويه حركت كردند و آن راهب در حضور آنحـضـرت ، حـركـت كـرد و در جـنـگ شـركـت نـمـود و سـرانـجـام بـه فـوض عـظـيـم شـهـادت نـايـلگرديد. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را به خاك سپرد و براىاو از درگاه خدا طلب آمرزش بسيار كرد و هرگاه به ياد راهب مى افتاد مى فرمود:((ذاك مولاى ؛ اودوست من بود)).* * *اين داستان نشانگر چند معجزه از على (عليه السلام ) است :1 ـ آگاهى على (عليه السلام ) به غيب .2 ـ قدرت غيرعادى آن حضرت كه او را نسبت به ديگران منحصر به فرد كرده بود.3 ـ مژده به آمدن اودر كتابهاى آسمانى پيشينيان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداوند در قرآناست كه مى فرمايد:((... ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْريةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجِيلِ ... ))((ايـن تـوصـيـف آنـان در كـتـاب تـورات و تـوصـيـف آنـان در كـتـاب انجيل است )).اشعار سيّدِ حِمْيَرى در باره داستان فوقاسـمـاعـيـل بـن مـحـمّد، سَيّدِ حمْيَرى شاعر حماسه سرا و بزرگ و مخلص و جانثار محمّد و آلمـحـمـد (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) داسـتـان راهـب (سـرگـذشـت قبل ) را در اشعار وقصيده ((بائيه مذهبه )) خود به شعر درآورده ، چنين مى گويد:ولقد سَرى فيما يسير بليلةٍبعد العشاء بكربلا فى موكبٍحتى اَتى متبتّلاً فى قائمالقى قواعده بقاء مجدبياءتيه ليس بحيث يلقى عامراًغيرالوحوش وغيراصلع اشيبفدنى فصاح به فاشرف ماثلاكالنّصرِ فوق شظية من مرقبهل قرب قائمك الذى بوئتهماء يصاب فقال ما من مشربالا بغاية فرسخين و من لنابالماء بين نقى وقى سببفثنى الاعنة نحو وعث فاجتلىملساء تلمع كاللجين المذهبقال اقلبوها انكم ان تقلبواترووا ولا تروون ان لم تقلبفاعصوا صبوا فى قلعها فتمنعتمنهم تمتع صعبة لم تركبحتى اذا اعيتهم اَهْوى لهاكفاً متى ترد المغالب تغلبفكانّها كرة بكف خزورعبل الذّراع دحى بها فى ملعبفسقاهم من تحتهم متسلسلاًعذباً يزيد على الاَلذّ الاعذبحتى اذا شربوا جميعاً ردّهاومضى فخلت مكانها لم يقرباعنى ابن فاطمة الوصىّ ومن يقلفى فضلِه وفِعالِهِ لم يكذبيعنى :1 ـ شبى على (عليه السلام ) در راهى پس از وقت عشاء (در مسير صفّين ) به كربلا گذر كرد.2 ـ تـا اينكه به مردى جدا شده از مردم كه در عبادتگاه بسر مى برد رسيد، عبادتگاه كه پايه هايشدر بيابان خشك و سوزانى قرار داشت .3 ـ بـه آن سـو حـركـت مـى كرد كه در آنجا آبادى و متاعى جز وحشى هاى بيابان و پيرى داراىسر بى مو نبود.4 ـ پـس نـزديـك آن عـبادتگاه رفت و آن پير را صدا كرد و آن پير، مانند پاسدارى كه در بالاى برجىنشسته باشد به پايين نگاه كرد.5 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) بـه آن پـيـر فـرمـود: آيـا در نـزديـك محل سكونت تو آبى پيدا مى شود؟او در پاسخ گفت : آبى در اينجا نيست .6 ـ جـز در آن سوى دو فرسخى و كيست كه در ميان تپّه هاى ريگ و بيابان خشك ، براى ما آبىبيابد.7 ـ پس على (عليه السلام ) افسار مركبها را به سوى زمين سخت و سنگلاخى بازگرداند و درآنـجـا بـرق سنگ صاف و نرمى به چشم خورد، سنگى كه همانند نقره آميخته به طلا مىدرخشيد.8 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) به همراهان فرمود: اين سنگ را برگردانيد كه در اين صورت سيراب مىشويد و گرنه تشنه مى مانيد.9 ـ پس همگان نيروى خود را براى از جا كندن آن سنگ به كار بردند ولى آن سنگ همچون شترتندخويى كه از سوار شدنش جلوگيرى مى كند، تن به اطاعت آنان نداد.10 ـ وقـتـى كـه (آن سـنگ ) آنان را خسته و درمانده كرد، على (عليه السلام ) دستش را بهسوى آن دراز كرد كه اگر به سوى جنگاورى دراز مى كرد، آن را مغلوب خود مى ساخت .11 ـ پس گويى آن سنگ بزرگ در دست على (عليه السلام ) همچون گويى در دست جوان قوىپنجه اى است كه آن را به اين سو و آن سو مى افكند.12 ـ و تـشـنـگـان را از آب زيـر آن سـنـگ سـيـراب كـرد از آبـى لذيـذ و خـوش گـوار كه گواراترين آبهابود.13 ـ پس از آنكه همگى از آب نوشيدند، على (عليه السلام ) آن سنگ را به جاى خود نهاد و رفـت(و جـاى آن سـنـگ پـوشيده شد) به طورى كه گويا هيچ كس به آنجا نزديك نشده است .14 ـ مـنـظـورم از ايـن شخص ، على (عليه السلام ) پسر فاطمه (بنت اسد) است كه وصىّ(پـيـامـبـر اسـلام (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ) مـى بـاشـد، او كـه هـركـس در فضايل وويژگيهاى ممتاز او سخن بگويد، دروغ نگفته و گزافه گويى نكرده است .حديث ردّالشَّمسيكى از معجزات و براهين روشن الهى كه خداوند به خاطر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن راآشـكـار نـمـود، حـادثـه ((ردّالشّمس )) (برگشتن خورشيد است ) كه روايات بسيار و سيرهنويسان و مورّخين آن را نقل كرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع ((ردّالشـّمـس)) بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) دوبـار اتـفـاق افـتاد، يكى در زمان زندگى رسـول خـدا (صـلّى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) و ديـگـرى پـس از وفـات رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام شد.بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (ص )در مـورد بـازگـشت خورشيد در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسماءِ بنتعـُمـيـس و اُمـّسـَلَمـه هـمـسـر رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جابر ابن عبداللّهانـصـارى و ابـوسـعـيـد خـدرى و جـمـاعـتـى از اصـحـاب نقل كرده اند:((روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه اش بود، حضرت على (عليه السلام )نيز در محضرش بود، در اين هنگام جبرئيل از جانب خداوند نزد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم) آمـد و بـا او بـه رازگويى پرداخت ، وقتى كه سنگينى وحى ، وجود پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه وآله و سلّم ) را فرا گرفت ، آن حضرت (كه مى بايست به جـايـى تـكـيـه كـند) زانوى على را بالشخود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد (اين موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشيدادامه يافت ) و امير مؤ منان (عليه السـلام ) (چـون نـمـى تـوانست سر رسول خدا (صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) را به زمين بـگـذارد) نـمـاز عـصـر خـود را در هـمان حال نشسته خواند و ركوع وسجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازحالت وحى بيرون آمـد و بـه حـال عـادى بـرگـشـت ، بـه على (عليه السلام ) فرمود:((آيا نماز عصراز تو فوت شد؟)).عـلى (عـليـه السلام ) عرض كرد:((به خاطر آن حالتى كه بر اثر وحى بر شما عارض شده بود،نتوانستم (سر تو را به زمين بگذارم ) تا برخيزم و نماز بخوانم )).پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:((از خدا بخواه خورشيد رابراى تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ايستاده و در وقت خود بخوانى )).امـام عـلى (عـليـه السـلام ) ايـن مـوضوع را از خدا خواست (خداوند دعايش را مستجاب كرد) وخورشيد (كه غروب كرده بود) بازگشت و در همان فضاى آسمان كه هنگام عصر قرار مى گـيـرد،قـرار گرفت ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشيدغروب كرد.((اسـمـاء بنت عُمَيس )) مى گويد:((سوگند به خدا! هنگام غروب خورشيد، صدايى همچون صداىاَره (هنگام كشيدن ) روى چوب ، از آن شنيدم )).بازگشت خورشيد در زمان خلافت على (ع )بـعـد از رحـلت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نيز خورشيد (يك بار ديگر) براى اميرمؤمنان على (عليه السلام ) بازگشت كه داستانش از اين قرار است :وقـتـى كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) خـواسـت در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كوفه ) ازاين سوى رود آب فرات به آن سو بگذرد (و به سوى جبهه صـفـّيـن يـا نـهـروان حـركت كند) بسيارىاز همراهان آن حضرت به عبور دادن چارپايان و اثاثيه خود از رود فرات اشتغال داشتند. على (عليهالسلام ) با گروهى نماز عصر خود را بـه جـماعت خواند ولى هنوز همه يارانش از آب نگذشته بودندكه خورشيد غروب كرد، بـا تـوجـّه بـه ايـنـكـه نماز عصرِ بسيارى از آنان قضا شد و عموم آنان ازفضيلت نماز جـمـاعـت بـا عـلى (عـليـه السـلام ) مـحـروم گـشـتـند، وقتى به محضر على (عليهالسلام ) رسـيـدنـد، با او در اين باره سخن گفتند، آن حضرت وقتى گفتار آنان را شنيد، از درگاهخدا خواست تا خورشيد را برگرداند به اندازه اى كه همه يارانش نماز عصر را با جماعت و در وقـتعـصـر بـخـوانـنـد. خداوند دعاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به استجابت رسـانـد وخـورشـيـد بـه هـمـان نـقطه فضايى كه هنگام وقت عصر در آن قرار مى گرفت بـازگـشـت .مـسـلمـين ، نماز عصر را با آن حضرت به جماعت خواندند و پس از سلام نماز، خـورشـيـد غـروبكـرد و هنگام غروب ، صداى هولناك و بلندى از آن برخاست كه مردم از ترس وحشتزده شدند وذكر:((سُبْحانَ اللّهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاسْتَغْفِرُاللّهِ وَالْحَمْدُللّهِِ)) را بـسـيـار به زبان آوردند و خداى بزرگرا به خاطر اين نعمت (ردّالشّمس ) كه بر ايشان آشـكـار نـمـود، حـمـد و سـپـاس گـفتند و خبر اينحادثه عجيب ، به همه جا از شهرها و نقاط دوردست رسيد و در ميان مردم شايع گرديد.اشعار سيّد حِمْيَرى پيرامون برگشتن خورشيدسـيـّد حِمْيَرى (شاعر آزاده و حماسه سراى تشيّع كه مختصرى از شرح حالش در پاورقى چندصفحه قبل گذشت ) در اين باره چنين سرود:رُدَّت عليه الشّمس لَمّا فاتهوقت الصلوة وقد دنت للمغربحتى تبلج نورها فى وقتهاللعصر ثم هوت هوى الكوكبوعليه قد رُدّت ببابل مرّةاُخرى ومارُدّت لِخلق معربالا ليوشع اوّله من بعدهولردّها تاءويل امر معجبيعنى :((خـورشـيـد بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) هـنـگامى كه نماز عصر در وقتش از او قضا شد،بـازگـشـت بـا ايـنـكه نزديك بود غروب كند، به گونه اى كه در نقطه وقت عصر قرار گرفت و مىدرخشيد و بعد از نماز عصر، همچون ستاره اى كه در پنهانى فرو رود، فرو رفت .و بـار ديـگـر در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كـوفـه ) خورشيد براى على (عليه السلام ) بـازگـشـت وبراى هيچ كس از آنان كه بيان قاطع (براى اثبات نبوّت و امامت خود) دارند، خورشيد بازنگشت ،مگر براى يوشع (وصىّ موسى ) و بعد از او براى عـلى (عـليـه السـلام ) و ايـن بـازگـشـتخـورشيد، بيانگر موضوع عجيب و شگفتى است (و داراى معناى بلند است ))).نگاهى به پاره اى از ويژگيهاى زندگى اميرالمومنين على (ع )1 ـ سبقت در ايمان و آگاهىالف :((يحيى بن عفيف )) از اُميّه نقل مى كند كه گفت : در مكّه با عباس (عموى پيامبر( صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) ) نشسته بودم قبل از آنكه نبوّت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آشـكارشود، جوانى آمد و به آسمان نگاه كرد، آن هنگام كه خورشيد حلقه زده بود (و وقـت ظـهر را نشانمى داد) به جانب كعبه ايستاد و نماز خواند. سپس پسرى آمد در طرف راسـت او ايـسـتـاد و پـساز آن زنـى آمـد و پـشـت سـر آنـان ايـسـتـاد و مـشـغـول نـمـاز شدند، جوان به ركوع رفت آنان نيز بهركوع رفتند، جوان سر از ركوع بـرداشـت ، آنـان نـيـز سر از ركوع برداشتند، جوان به سجده رفت وآنان نيز به سجده رفتند، به عبّاس گفتم :((كار بزرگى (و عجيبى ) مى نگرم )).گـفـت : آرى كـار بـزرگـى اسـت ، آيـا مـى دانـى ايـن جـوان كـيست ؟ او محمّد بن عبداللّه بنعـبـدالمـطـلّب ، بـرادرزاده ام مى باشد و اين پسر، على بن ابيطالب برادرزاده ديگرم مى بـاشـد، آيـامـى دانى اين زن كيست ؟ اين زن خديجه ، دختر خُوَيْلِد است و اين پسر برادرم (مـحـمـد( صـلّىاللّه عليه و آله و سلّم )) مى گويد:((پروردگار زمين و آسمانها او را به ايـن ديـن كـه بـه آن مـعتقداست فرمان داده ))، سوگند به خدا! در سراسر زمين غير از اين سه نفر، كسى پيرو اين دين نمىباشد.ب :((انس بن مالك )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((صَلَّتِ الْمَلائِكَةُ عَلَىَّ وَعَلى عَلِي سَبْعَ سِنينٍ وَذلِكَ اِنَّهُ لَمْ يَرْفَعْ اِلَى السَّماءِ شَهادَةُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّاللّهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِ اللّهِ اِلاّ مِنّى وَمِنْ عَلِي )).((هـفـت سـال ، فـرشـتـگان بر من و على (عليه السلام ) درود فرستادند چرا كه در اين هفتسـال بـه آسـمـان بـالا نـرفـت گـواهـى بـه يـكـتـايـى خـدا و رسـالت مـحـمـّد رسول خدا (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) مگر از من و از على (عليه السلام ) )).ج :((مـعـاذه عَدويّه )) مى گويد: از على (عليه السلام ) در بصره بالاى منبر شنيدم كه مى فرمود:((مـنـم صـديـق اكـبـر (تـصـديـق كـنـنـده و راسـتـگـوى بـزرگ ) كـه قبل از ابوبكر ايمان آوردم و قبولاسلام كردم )).د:((ابوبجيله )) مى گويد: من و عمّار، براى انجام حجّ به مكّه رهسپار شديم ، در مسير خود نزدابوذر غفارى رفتيم و سه روز نزد او بوديم همينكه خواستيم از ابوذر جدا شويم به او گفتيم :((مردمرا دستخوش اختلاف و سرگردانى مى نگريم ، نظر شما چيست ؟)).گـفـت : بـه كـتـاب خدا و علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) بپيوند، گواهى مى دهم كه از رسولخدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:((عَلىُّ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِى وَاَوَّلُ مَنْ يُصافِحُنِى يَوْمَ الْقِيامَةِ وَهُوَ الصِّدّيِقِ الاَْكْبَر وَالْفاروُقُ بَيْنَ الْحَقِّوَالْباطِلِ وَاَنَّهُ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنينَ، وَالْمالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ)).((على (عليه السلام ) نخستين فردى است كه به من ايمان آورد و نخستين فردى خواهد بود كـهدر روز قـيـامـت بـا مـن دسـت مـى دهـد و اوسـت صـدّيـق اكـبـر و جـداكـنـنـده بـيـن حـقّ و باطل واوست پناه و اميرمؤ منان ، چنانكه مال و ثروت ، پناه ستمگران است )).شـيـخ مفيد (ره ) مى گويد:((روايات در اين باره بسيار است و گواه بر (صدق ) آنها نيز مى باشد)).2 ـ تقدّم على (ع ) در علم و آگاهىالف :((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((على بن ابيطالب اَعْلَمُ اُمَّتِى وَاَقْضاهُمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِى )).((عـلى (عـليـه السـلام ) در عـلم از هـمـه افـراد امـّت مـن آگـاهـتـر است و در قضاوت دربارهموضوعاتى كه بعد از من مورد اختلاف مى شود بهتر از همه ، قضاوت مى كند)).ب :((اَصـْبغ بن نُباته )) مى گويد: هنگامى كه مردم با على (عليه السلام ) به عنوان خليفه رسولخدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت كردند ، آن حضرت ، عمامه (يادگار) رسول خدا را به سربسته بود و لباس (يادگار) او را بر تن نموده بـود. در مـسـجـد از مـنـبـر بالا رفت و (ايستاده ) پس ازحمد و ثنا، مردم را موعظه و نصيحت كـرد، سـپـس نـشـسـت و انـگـشتان دو دست خود را داخلهم گذارد و به زير ناف نهاد، آنگاه فرمود: اى مردم !((سَلُونِى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِى فَاِنَّ عِنْدِى عِلْمُ الاَْوَّلِينَ وَالاَّْخَرِينَ ...)).((از مـن بـپـرسـيـد قـبـل از آنـكـه مـرا نيابيد (و از ميان شما بروم ) چرا كه علم پيشينيان و آيندگان، نزد من است )).بـدانـيـد سـوگند به خدا! اگر بستر خلافت برايم گسترده شود (و بر آن بنشينم ) با پـيـروان تـورات ،طـبـق تـورات و بـا پـيـروان انـجـيـل ، طـبـق انـجـيـل و بـا پـيـروان زبـور، طـبق زبور، و با پيروان قرآنطبق قرآن ، حكم مى كنم به گـونـه اى كـه (اگـر) هـريـك از ايـن كتابها، به سخن درآيد بگويد:((پروردگارا! على (عليه السلام ) مطابق قضاوت تو، قضاوت كرد))، سوگند به خدا! من به قرآن ومعانى بـلنـد پـايـه آن از هـمه آگاهتر هستم و اگر يك آيه از قرآن نبود ، قطعا شما را به آنچه تا روزقيامت ، پديد مى آيد، آگاه مى كردم )).سـپـس بـار ديـگـر فـرمـود:((سـَلُونـِى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـِى ...؛ قـبـل از آنـكـه مـرا نـيـابـيـد، از مـنبـپـرسـيـد، سـوگـنـد بـه خـداونـدى كـه دانـه را (در دل خـاك ) شـكـافـت و انـسـان را آفـريـد، اگـر ازهـر آيـه قـرآن از مـن سـؤ ال كـنـيـد بـه شـمـا خـواهـم گـفـت كـه آن آيـه ، چـه وقـت نـازل شـده ؟و در مـورد چـه كسى نازل شده ؟ و از ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، عامّ و خـاصّ و مـحـلنـزول آن (از مـكـّه يـا مـديـنـه ) شما را آگاه مى سازم ، سوگند به خدا! هيچ گـروهى ، اكنون تا روزقيامت ، نيست مگر آنكه من رهبر و جلودار و دعوت كننده آن گروه را مـى شـنـاسـم و مـى دانـمكـه كـدام در مـسير گمراهى گام برمى دارد و كدام در خط رشد و سعادت )).و امثال اينگونه روايات بسيار است كه براى رعايت اختصار، به همين مقدار (دو روايت فوق ) قناعتشد.3 ـ گفتار پيامبر به فاطمه در شاءن على (ع )(هشت ويژگى )((ابـى هـارون )) مـى گـويـد: نزد ابوسعيد خدرى (يكى از اصحاب بزرگ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آلهو سلّم )) رفتم و به او گفتم :((آيا در جنگ بدر بودى ؟)) گفت : آرى .گفتم آياشنيده اى كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )سخنى به فاطمه ـ سَلامُاللّهِعَلَيْهاـفرموده باشد؟ابـوسـعـيـد گـفـت : آرى ، در يكى از روزها فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ گريان به حضور پـيـامـبـر(صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـد و عـرض كـرد:((اى رسـول خـدا! زنـان قـريـش در مـورد فقر وتهيدستى على (عليه السلام ) مرا سرزنش مى كنند.))پـيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ فرمود:((آيا خشنود نـيـسـتـىكـه تـو را هـمـسـر كـسـى گـردانـيـدم كـه مـقـدّمـتـريـن هـمـه در قـبـول اسـلام اسـت و عـلم وآگـاهـى او از هـمـه بـيـشـتـر مـى بـاشـد، خـداونـد بـه اهـل زمين توجّه مخصوصى كرد، در ميانآنها پدرت را برگزيد و او را پيامبر كرد. و بار ديگر توجّه نمود، در ميان آنها شوهر تو را برگزيد و او را((وصىّ)) قرار داد و به من وحـى كـرد تـا تـو را بـه هـمـسرى او درآورم . اى فاطمه ! آيا ندانسته اىكه خداوند به خاطر تجليل از مقام تو، تو را همسر شخصى قرار داد كه او بردبارترين و آگاهترين وپيشقدمترين شخص به قبول اسلام است .فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ خندان و شادمان شد. سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهفاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ فرمود:((عـلى (عـليـه السلام ) داراى هشت ويژگى است كه احدى از گذشتگان و آيندگان ، از اينويژگيها را ندارد:1 ـ او برادر من در دنيا و آخرت است و هيچ كس داراى اين مقام نيست .2 ـ تو اى فاطمه ! سرور بانوان بهشت ، همسر او هستى .3 ـ و دو سبط رحمت ، دو سبط من ، پسران او هستند.4 ـ بـرادر عـلى (عـليـه السـلام ) (يـعـنـى جـعـفـر طـَيـّار) بـه دو بال آرايش شده و در بهشت همراهفرشتگان به پرواز درآيد و هرجا كه بخواهد پرواز مى كند.5 ـ علم گذشتگان و آيندگان ، نزد اوست .6 ـ او نخستين فردى است كه به من ايمان آورد.7 ـ او آخرين فردى است كه با من هنگام مرگ ، ديدار نمايد.8 ـ او وصىّ من و وارث همه اوصيا است .4 ـ معيار شناخت مؤ من از منافقدر روايـات آمـده دوسـتـى با على (عليه السلام ) نشانه ايمان است و دشمنى با او نشانه نفاقمى باشد، به عنوان نمونه ، زيد بن حبيش مى گويد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را بـر مـنـبـرديـدم ، شـنـيـدم مـى فـرمـود:((سـوگـنـد بـه خـداونـدى كـه دانـه را در دل خاك شكافت و انسان راآفريد، اين عهدى است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با من داشت ، به من فرمود:((اِنَّهُ لا يـُحـِبُّكَ اِلاّ مـُؤْمـِنٌ وَلا يـَبْغُضُكَ اِلاّ مُنافِقٌ؛ قطعا تو را جز مؤ من دوست نمى دارد و تو را جزمنافق دشمن نمى دارد)).5 ـ رستگارى شيعيانروايـاتـى نـقل شده است كه تنها شيعيان على (عليه السلام ) رستگارند از جمله جابر بن يـزيـدجـُعـفـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل مـى كـند كه گفت :((از اُمّ سَلَمه همسر رسـولخـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در شـاءن عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال كردم ، گفت ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:((اِنَّ عـَلِّياً وَشِيعَتَهُ هُمُ الْفائزُونَ؛ قطعا على (عليه السلام ) و شيعيانش همان رستگارانهستند)).6 ـ معيار شناخت پاكزاد و زشت زادرواياتى نقل شده حاكى از اينكه ولايت و دوستى على (عليه السلام ) نشانه پاكزادى ، و دشمنىبا او نشانه ناپاكزادى است ، از جمله :1 ـ ((جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى )) مـى گـويـد: از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )شنيدم به على (عليه السلام ) فرمود:((آيا تو را شادمان نكنم ؟ آيا تو را عطا ندهم ؟ آيا به تو مژدهندهم ؟))عرض كرد:((آرى اى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من مژده بده )).فـرمـود:((من و تو از يك سرشت آفريده شده ايم ، مقدارى از آن سرشت ، زياد آمد، خداوند،شـيـعـيان ما را از آن آفريد، وقتى كه روز قيامت شود، مردم را به نام مادرانشان بخوانند، جزشيعيان ما كه آنان را به نام پدرانشان بخوانند و اين به خاطر پاكزادى آنان است )).2 ـ ((ابن عباس )) مى گويد: رسول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمود:((هنگامى كهقيامت برپا شود، مردم به نام مـادرانـشان خوانده شوند، جز شيعيان ما كه به نام پدرانشان خواندهمى شوند. و اين به خاطر پاكزادى آنان است ))3 ـ ((عـبـداللّه بـن جـِبـِلّه )) مـى گـويد: از جابر بن عبداللّه انصارى شنيدم مى گفت : ما گـروهانـصـار روزى در مـحـضـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجتماع كرده بوديم ، به ما روكرد و فرمود:((يـا مـَعـْشـَرَ الاَْنْصارِ بوروا اَوْلادَكُمْ بِحُبِّ عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ، فَمَنْ اَحَبَّهُ فَاعْلَمُوا اَنَّهُ لَرُشْدَة وَمَنْاَبْغَضَهُ فَاعلَمُوا اَنَّهُ لَغَيّةٌ)).((اى گـروه انـصـار! فـرزندان خود را بر اساس دوستى على (عليه السلام ) بيازماييد، پس هركسكه على (عليه السلام ) را دوست داشت ، بدانيد كه پاك روش و در راه رشد است و اگر او رادشمن داشت ، بدانيد كه او در راه گمراهى مى باشد)).7 ـ لقب ((اميرمؤ منان )) براى على (ع )رواياتى نقل شده است كه رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان حيات خود، على(عليه السلام ) را به عنوان ((امير مؤ منان )) ناميد، از جمله :1 ـ ((انـس بـن مـالك )) مـى گـويـد: مـن خـدمتكار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ،وقتى كه شب نوبت اُمّ حبيبه دختر ابوسفيان بود (يعنى بنا بود آن شب ، نزد يكى از همسرانش بهنام اُمّ حبيبه باشد) براى آن حضرت ، آب وضو آوردم ، به من فرمود:((اى انـس ! هـم اكـنـون از ايـندر وارد مـى شـود، امـيـر مـؤ مـنـان و سيّد اوصيا، مقدّمترين مسلمين در قـبـول اسـلام ، آن كـسكـه عـلمـش افزونتر از ديگران است و بردباريش از همه بيشتر مى باشد)).انـس مـى گـويد: من با خودم گفتم خدايا! اين شخص را از قوم و قبيله من قرار بده . طولىنـكـشـيـد كـه ديـدم عـلىّ بـن ابـيـطـالب (عـليـه السـلام ) از همان در وارد شد و در آن هنگامرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) وضـو مـى گـرفـت ، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه وآله و سـلّم ) آبـى كـه در مشتش بود به روى على (عليه السـلام ) پـاشـيـد بـه طـورى كـهچـشمان على (عليه السلام ) پر از آب شد. على (عليه السلام ) عرض كرد:((اى رسول خدا آيا درمورد من تازه اى رخ داده است ؟)).پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((از تو جز خير و نيكى سرنزده ، تو از من هـسـتـى ومـن از تو هستم ، قرض مرا ادا مى كنى و به عهد و پيمان من وفا مى نمايى و تو مرا غسل مىدهى و در ميان قبر مى گذارى . و (دستورات اسلام را) به گوش مردم ، از جانب من مى رسانى .و بعد از من (احكام اسلام را) براى آنان آشكار مى سازى )).عـلى (عـليـه السلام ) عرض كرد:((اى رسول خدا! مگر تو احكام الهى را براى مردم ابلاغ نكرده اى؟)).پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((آرى ، ولى بعد از من ، آنچه را كه درباره اش اختلافمى كنند، براى آنان بيان مى كنى )).2 ـ ((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ((اُمّ سَلَمه )) (يكى ازهمسرانش ) فرمود:((اِسـْمَعِى وَاشْهَدِى هذا عَلِىُّ اَمِيرُالْمُؤْمِنينَ وَسَيّدُ الْوَصِيّينَ؛ بشنو و گواه باش ، اين على (عليهالسلام ) اميرمؤ منان و آقاى اوصيا است )).3 ـ معاوية بن ثعلبه مى گويد: شخصى به ابوذر گفت :((وصيت كن )).ابوذر گفت :((وصيت كرده ام )).او گفت : به چه كسى ؟ابوذر گفت :((به اميرمؤ منان )).او گفت : منظورت عثمان است .ابوذر گفت :((نه ، منظورم اميرمؤ منان بحقّ است و او على بن ابيطالب (عليه السلام ) مىبـاشـد، او مـايـه قـوام زمـيـن و مـربـّى و پـرورش دهنده اين امّت است . و اگر او را از دست بدهيد،زمين و اهل زمين را دگرگون و ناموزون خواهيد يافت )).4 ـ در حـديـث مـشـهـور، بـريـدة بـن خـضـيـب اسـلمـى مـى گـويـد: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه وآله و سلّم ) به من كه هفتمين نفر از هفت نفر بودم و عمر و ابـوبكر و طلحه و زبير نيز بودند، دستورداد:((به على (عليه السلام ) به عنوان امير و فـرمـانـرواى مـؤ مـنـان ، سلام كنيد)) و ما به على(عليه السلام ) اينگونه سلام كرديم (يـعـنـى گـفـتـيـم : سـلام بـر تـو اى امـيـرمـؤ مـنـان ) و رسولخدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان ما بود (و هنوز از دنيا نرفته بود).و روايـات ديـگـر نـظـيـر روايـات فـوق بسيار است كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى شد.8 ـ داستان چگونگى آغاز اسلام على (ع )در ايـنـجـا بـه طـور اخـتـصـار بـه ذكـر چـنـد روايـت در فـضـايـل حـضـرت على (عليه السلام ) مىپردازيم و نظر به اينكه اين روايات به حدّ تـواتـر (نـقل بسيار) رسيده و مورد اتفاق علماى اسلام بودهو مشهور مى باشند، نياز به ذكـر اسـنـاد آنها نيست ، از جمله آنها داستان آغاز اسلام على (عليهالسلام ) و دعوت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خويشان خود هست كه صحّت آن ،مورداتفاق علماى اسلام و تـاريـخ نـويـسـان مـى بـاشـد(و قـبـلاًبـه ذكـرآن بـه طوراجمال بسندهشد).پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خويشان خود را به سوى اسلام خواند و آنان را بـراىحـمـايـت و يارى خود در راه اسلام بر ضدّ كافران و دشمنان دعوت نمود. آنان حدود چهل نفر بودند وهمه آنان از نوادگان و فرزندان عبدالمطلب به شمار مى آمدند، آنان را در خـانـه ابـوطـالب بـه گـردهم آورد. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد بـراى آنـان غـذا تـهـيـّه شود. و آن غذا ازيك ران گوسفند و ده سير گندم و حدود سه كيلو شـيـر، تـشـكـيـل مـى شـد، در صـورتـى كـه هرمردى از آنان معروف بود كه در يك وعده ، خورنده يك برّه گوسفند و چندين من نوشيدنى مى باشدو منظور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در تـهـيـّه غـذاى انـدك براى همه آنان اين بود كههمه آنان از آن بخورند و سـيـر شـونـد، با اينكه به طور معمول ، آن غذا يك نفر آنان را هم سير نمىكرد، تا همين موضوع يك معجزه و نشانه صدق نبوّت آن حضرت باشد و آنان آن را آشكارا بنگرند.پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد آن غذا را نزد آنان گذاردند، همه آنان از آن غـذاخـوردنـد و سـيـر شـدنـد، ولى بـراى آنـان مـعـلوم نـشـد كه از آن غذا خورده باشند (گويى دست بهآن غذا نزده اند) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اينگونه آنان را شـگـفت زده كرد و نشانه نبوّتو صداقت خود را با برهان الهى ، برايشان آشكار نمود و پس از آنكه آنان از غذا خوردند و سيرشدند و از نوشيدنى سيراب گشتند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان روكرد و چنينفرمود:اى فـرزنـدان عـبـدالمـطـّلب ، خـداوند مرا به عنوان پيامبر بر همه جهانيان ، برانگيخت و بخصوص مراپيامبر شما قرار داد و فرمود)):((وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ))؛ ((و خويشان نزديكت را انذار كن )).و مـن شـمـا را بـه دو كـلمـه اى كـه گـفتن آن در زبان ، آسان است ولى در ميزان ، گران وسـنـگين مى باشد، دعوت مى كنم ، دو كلمه اى كه شما در پرتو آن بر عرب و عجم حكومتخـواهـيـد كـرد و هـمـه اُمـّتـها، فرمانبردار شما مى شوند و شما به خاطر آن وارد بهشت مىشويد و از آتش دوزخ رهايى مى يابيد و اين دو كلمه عبارت است از:1 ـ گواهى دادن به يكتايى و بى همتايى خدا.2 ـ گواهى دادن به اينكه من رسول خدا هستم .هـركـس از شـمـا كه اين دعوت مرا تصديق كند و مرا در پيشبرد اين دعوت ، يارى نمايد؛ او برادر،وصىّ، وزير، وارث و جانشين من بعداز من خواهد بود.در ميان آن جمعيت (چهل نفرى ) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نگفت جز اميرمؤ منان على (عليهالسـلام ) كـه خـودش مـى فـرمـايـد:((مـن از مـيـان آنـان بـرخـاسـتـم و در رو بـه روى رسـول اكـرم(صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) ايستادم ، با اينكه كم سنترين آنان بودم و سـاق پـايـم از ساقپاى همه آنها نازكتر بود و چشمم از چشم همه آنان ناتوانتر بود)). گفتم :((اى رسول خدا من تو رادر اين راستا يارى مى كنم )).فرمود:((بنشين )) نشستم سپس براى بار دوم ، حاضران را دعوت به اسلام كرد. هيچيك از آنانسخنى نگفت ، من برخاستم و سخن قبل را تكرار كردم ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود:((بنشين )) نشستم . براى بار سوم ، پيامبر آنان را به اسلام دعوت كرد، هـمـه مـهـرخـاموشى بر لب زده بودند، هيچ كدام از آنان چيزى حتّى يك كلمه ـ نگفت پس من برخاستم وگفتم :((اى رسول خدا! من تو را يارى مى كنم )) فرمود:((اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيِّى وَوَزِيرِى وَوارِثِى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )).((بنشين كه تو برادر من و وصىّ و وزير و وارث و جانشين من پس از من هستى )).ولى همه حاضران برخاستند (و از روى استهزا) به ابوطالب مى گفتند:((اى ابوطالب ! اگر در دينبرادرزاده ات درآيى (و قبول اسلام كنى ) براى تو روز فرخنده است ؛ زيرا محمّد (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) پسرت را رئيس تو قرار داد)).* * *و ايـن جـريـان بيانگر ارزش بزرگ و مخصوص امير مؤ منان على (عليه السلام ) است كه هـيـچـيـكاز مهاجرين و انصار و هيچ فرد مسلمانى ، داراى چنين مزيّتى نيست ، بلكه هيچ كس نظير آن ونزديك به آن را در هيچ حالى نداشته و ندارد و اين ماجرا حاكى است كه پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه وآله و سـلّم ) بـه يـارى عـلى (عـليـه السـلام ) امـكـان يـافـت تـاخـبر رسـالتش را به مردم برساندودعوتش را آشكار نمايد و آشكارا مردم را به سوى اسلام بـخواند، اگر على ( عليه السلام ) نبود،دين و شريعت پابرجا و برقرار نمى گرديد و دعوت الهى آشكار نمى شد. بنابراين ، على (عليهالسلام ) ياور اسلام و وزير دعوت كـنـنـده اسـلام از جـانـب خـدا بـود و در پـرتـو پـيـمـان يـارى او بـارسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه آن حضرت ، نبوّت خود را آنگونه كه مى خواست ،به پايان برد و اين فضيلت بسيار عظيمى است كه كوهها را توان برابرى با آن نيست . و همه فضايلرا ياراى وصول به اوج آن نمى باشد.9 ـ فداكارى بى نظير على (ع ) در شب هجرتيـكى از ويژگيهاى على (عليه السلام ) اين است كه وقتى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم )هـنـگـام تـصميم اجتماع قريشيان براى كشتنش از جانب خدا ماءمور به هجرت شد و نـمـىتـوانست آشكارا از بين مشركان ، از مكه خارج گردد، بلكه مى خواست در پنهانى و بـدون اطـّلاعآنـان بـيـرون رود تـا از گـزنـدشان محفوظ بماند، اين موضوع را تنها با امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـهالسلام ) در ميان گذاشت و از ديگران پنهان كرد. و على (عليه السـلام ) را بـه دفـاع از خـود وخـوابـيـدن در بستر خود، فرا خواند، به گونه اى كه قـريـشـيان نمى دانستند كه على (عليه السلام) به جاى پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) خـوابـيـده اسـت ، بـلكـه گـمـان مـى كـردنـد كـهطـبـق معمول ، خود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه در بسترش خوابيده است .امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) جانش را فدا كرد و آن را در راه خدا در راستاى اطاعت ازپروردگار جانبازى و سخاوتمندانه نثار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمود به خـاطـر آنكه بهاين وسيله وجود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نيرنگ دشمنان ، نـجـات يـابـد و از گـزنـدشـوم آنـان سـالم بـمـانـد و بـه هدف ـ كه دعوت به اسلام و برپايى و آشكار شدن دين بود ـ برسد.على (عليه السلام ) (در اين موقعيّت خطير) در بستر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوابيده، و با روپوش آن حضرت ، خود را پوشاند، دشمنان ، خانه پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) رامـحـاصـره كـردنـد و بـه اتـفـاق راءى تـصـمـيـم بـر قـتـل آن حـضـرت را گرفتند و در كمين او نشستندو در انتظار بسر بردند تا سپيده سحر بـدمـد و هـوا روشـن شـود و آشـكـارا پـيـامبر (صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) را بكشند، تا خـونـش پايمال گردد، از اين رو كه وقتى بنى هاشم قاتلين را مشاهدهكنند و از هر قوم و قـبـيـله اى يـك نـفـر از آنـان را بـنـگـرنـد، نـتـوانند به خاطر كشته شدن يك نفر،باتمام قـبـايـل بـجـنـگند و با همه در افتند و همين طرح مدبّرانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم) و فـداكـارى عـلى (عليه السلام ) نقشه آنان را نقش بر آب مى كرد و موجب نجات و بـقـاىرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى شـد، تا بتواند اسلام را آشكارا تـبـليغ كند و بهراستى اگر امير مؤ منان على (عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آن حـضـرت نـبود، پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانست تبليغ رسالت كند و وظـيـفه نبوّت را ادا نمايد و عمرش كفافنمى كرد و دشمنان و كينه توزان بر او چيره مى شدند.وقـتـى كـه هـواروشـن شـدومـشـركـان بـه طـرف بـسـتـر هـجـوم آوردنـد تـا رسول خدا( صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) را غافلگير كرده و بكشند ناگهان على (عليه السـلام ) از بـسـتـر سـربـرداشـت و به آنان حمله كرد، وقتى كه او را شناختند، پراكنده شـدنـد و از تصميم خود منصرفگشتند و نيرنگشان در ترور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از هـم پـاشـيد و رشته هاىطرحشان از همديگر گسسته شد و انديشه هايشان بى نتيجه ماند و آرزوهايشان برباد رفت و تارو پودشان پاروپور شد.تـدبير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و فداكارى على (عليه السلام ) موجب قوام نـظـاماسـلام و واژگـونى شيطان و خوارى كافران و دشمنان گرديد. و در اين منقبت ، هيچ كـس بـا امـيرمؤ منان على (عليه السلام ) شركت نداشت و حتّى هيچ فردى نظير آن ـ و حتّى قـريب به آن را ـنداشت ، بلكه از ويژگيهاى منحصر به فرد على (عليه السلام ) بود (كه حاضر شد خود را آماجشمشيرها و نيزه ها قرار دهد).خـداونـد در تـجـليـل و گـرامـى داشـت فـداكـارى عـلى (عـليـه السلام ) اين آيه از قرآن را فرستاد:((وَمـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـَشـْرِى نـَفـْسـَهُ ابـْتـِغـاءَ مـَرْضـاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُفٌ بـِالْعـِبـادِ ))((و بعضى از مردم (مؤ من و ايثارگر مانند على (عليه السلام ) در ليلة المبيت ) جان خود را در برابرخشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )).10 ـ ادامه فداكارى على (ع ) در مكّهپـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان امين (امانتدار) قريش ، خوانده مى شد. و نـگهبانامينى براى حفظ اموال قريش بود، وقتى كه ناچار شد به طور ناگهانى (بدون مـهـلت ) از مـكـّههـجـرت كـنـد، در مـيان قوم خود و مردم مكّه ، شخص امينى جز اميرمؤ منان على (عليه السلام )را نيافت كه امانتهاى مردم را به او بسپارد تا به صاحبانش برگرداند. ونـيـز كـسـى را جـز عـلى(عـليـه السـلام ) نيافت كه ديون خود را به وسيله او بپردازد و دخـتـران و زنـان خـانـواده وهمسرانش را گرد آورده و به سوى مدينه ببرد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين امورمهم ، تنها على (عليه السلام ) را برگزيد و پاكى ، جوانمردى ، امانتدارى و لياقت على عليهالسلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آسـوده خـاطـر نـمـود؛ چـرا كـه ، شـجـاعـت ،جوانمردى ، پاكدامنى و پارسايى على (عليه السلام ) اطمينان داشت .امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـيز به خوبى از عهده اين امور برآمد، امانتها را بهصـاحـبـانـش بـرگرداند، حقوق حقداران را ادا كرد، دختران و زنان و همسران پيامبر( صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) را نگهدارى كرد و آنان را تحت توجّهات و عنايات پرمهر خود، از گزند دشمنان ، حفظنمود و به سوى مدينه روانه ساخت ودر مسير، با آنان رفاقت و مدارا كرد تا آنان را با بهترين شيوه ،با كمال حراست و مهر، محبّت و حسن تدبير به مدينه ، به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آلهو سلّم ) رساند.پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در خانه خود جاى داد و در حـريـمخود فرود آورد و چون يكى از افراد خصوصى خانواده با او رفتار كرد و او را از خـانـواده اش جدانساخت و او را محرم اسرار خود نمود و اين رفتار بيانگر يگانگى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با على ( عليه السلام ) است و حكايت از آن دارد كه هيچ كس از خـويـشـان پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) نتوانستند چنين موقعيّت تنگاتنگى در مـحـضـر پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آلهو سـلّم ) پـيـدا كـنـنـد و احـدى را يـاراى نـيـل بـه آن مـقـام ارجـمـنـد يـا نـزديـك بـه آن مـقـام نـبـود،بـه عـلاوه فـضـايـل ويـژه ديـگرى كه قبلاً خاطرنشان گرديد كه قلب انديشمندان را شيفته نموده وسرشار از عشق و شوق كرده است .11 ـ اعلان برائت از مشركان توسّط على (ع )يـكـى از ويژگيهاى مخصوص اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن چيزى است كه ((در حديث بـرائت)) آمده (كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (آيـات بـرائت وبـيـزارى از مشركان را كه در آغاز سوره توبه آمده ) نخست به ابوبكر سـپـرد تـا بـه مـكـّه برود و درمراسم حجّ آن را اعلان كند، ابوبكر به سوى مكه رهسپار شـد، چـنـدان از مدينه دور نشده بود كهجبرئيل بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد و عرض كرد: خداوند به تو سلام مىرساند و مى فرمايد:((لا يـُؤَدّىِ عـَنـْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ؛ اعلان بيزارى از مشركان نبايد انجام گيرد جز به وسيله خودتيا مردى از خودت )).رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) عـلى (عـليـه السـلام ) را طـلبـيـد و بـه او فـرمـود:((بر شتر غضبا سوار شو و به سوى ابوبكر برو و نامه برائت از مشركين را از او بـگـيـر و خـودت آن رابـه مـكـّه ببر و به مشركان ابلاغ كن و ابوبكر را مخيّر كن ، اگر خواست همراه تو به مكّه بيايد و اگرخواست به مدينه بازگردد)).حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) سـوار بـر شـتـر غـضـبـا (شـتـر مـخـصـوص رسول خدا) (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) شد و حركت كرد تا به ابوبكر رسيد، همينكه ابـوبـكـر آن حـضـرت را ديـد،پـريشان گشت و به سوى على (عليه السلام ) متوجّه شد وقـتـى به او رسيد، گفت :((اىابوالحسن ! براى چه آمده اى ؟ آيا مى خواهى با ما به مكّه بيايى و يا براى امر ديگرى آمده اى ؟)).اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من فرمانداد تا به تو بپيوندم و آيات برائت را از تو بگيرم و آن را در مكّه براى مشركان اعلان نمايم و پيمانقبلى با مشركان را بهم بزنم . و به من دستور داد، تو را به اختيار خودت واگذارم كه همراه منبيايى و يا به مدينه بازگردى )).ابـوبـكـر گـفـت : مـن بـه سـوى رسـول خـدا بـاز مـى گـردم ، وقـتـى كـه بـه حـضـور رسـول خدا(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد:((مرا براى اجراى امر مهمّى كه ديـگـران بـراى آنگـردن كـشـيـده بـودنـد (تـا بـه افـتـخـار آن نايل گردند) شايسته دانستى ، وقتى كه براى انجام آنبه راه افتادم ، مرا برگرداندى ، آيا از قرآن ، آيه اى در اين مورد نازل شده است ؟)).رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: نـه ، ولى فـرسـتـاده امـيـن خـدا جبرئيل ،نزد من آمد و اين پيام را از جانب خدا براى من آورد كه :((لا يُؤَدّىِ عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ، وَعَلِىُّ مِنّىِ وَاَنَا مِنْ عَلِي ، وَلايُؤَدِّى عَنِّى اِلاّ عَلِىُّ)).((ايـن آيـات (بـرائت از مشركان را به مشركان ) ابلاغ نكند جز خودت يا مردى از خودت و عـلى(عـليـه السـلام ) از مـن اسـت و من از على هستم و از جانب من جز على آن را ابلاغ نخواهدكرد)).بنابراين ، مطابق حديث فوق ، شكستن پيمان (صلح با مشركان ) مخصوص كسى است كه پيمانرا بسته است يا با جانشين اوست كه در وجوب اطاعت و بلندى مقام وشرافت منزلت ، همساناوست ، كسى كه در كارش شكّى پيدا نشود و در سخنش ، خرده نگيرند.و آن كـس كـه مـانـنـد خـود شـخصى است كه پيمان بسته و دستورش دستور اوست ، حكم وفرمان او نافذ و برقرار است و جاى عيب و ايراد نيست .و بـا شـكـسـتـن هـمـين پيمان (صلح با مشركان كه با اعلان برائت از مشركان شكسته شد)اسـلام قـوّت گـرفـت و ديـن راه كـمـال را پـيـمـود و بـر قـلّه كـمـال رسـيـد و شـؤ ون مـسـلمـانـانسـامـان يـافـت و مـكـّه بـه طـور كـامـل تـحـت پـرچـم اسـلام قـرار گـرفـت ، و امور آنان به خير وخوبى رو به راه شد و خداوند خواست پايه تمام اين امتيازات را به دست كسى انجام دهد كهنامش را ارجمند كرده و يـادش را گـرامـى داشـتـه و (مـردم را) بـه بـلنـدى مـقـامـش راهـنـمـايـىنـمـوده و در فـضـايـل ، او را بـر ديـگـران برترى داده است ، او همان اميرمؤ منان على ( عليهالسلام ) استهـيـچ كـس از قـوم ، داراى چنين ويژگى و درخشندگى نبود و نمى توانست در اين امتيازات ، نظيراو و يا نزديك به او باشد.اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از اينگونه ويژگيها، بسيار دارد كه چون بناى اين كتاب بر اختصاراست ، از ذكر آنها خوددارى شد.نظرات شما عزیزان: الله 18 سلطان 18 جانشین 18 مکتب18 جانشین 18 بدین 18 الله 18+64 دین = 82 امام 82 مهدی 82 جانشین حضر ت محمد ابن عبدالله 110 علی 110 جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110 خلیفه اول امام واقعی امشب شب قدرمی باشد23مهدی23رهبر23 طبیب23 الگوی 23جهان اسلام 23جانشینه 23 اصلی23ناب الله23 آئین23ملائک سنگ کیسه صفرا اگه می خوای نمیری نخور نمکو روغنو شیرینی قی کردن بهترین دوای جسم میباشد قی کردن از تجمع سنگ در کیسه صفراء جلو گیری می کند وقتی کیسه صفرا پر ش به ابجد53 صلوات برمحمد53 احمد 53 علی26+27 فاطمه = 53 آل طاها آل یاسین53امام جانشین پیامبر53 شهید 319 اسلام واقعی 319 شهید 319 دین ناب محمد علی 319راه الهی الله 319 شهید 319 فلسفه دین 3319 سردار سلیمانی آیا وقت آن نرسیده تا جنایتکاران را سر جایشان بنشانیم نام تو اسم اعظم پروردگار است منتخب رسول ابن عم نبی عم یتساءلون عن نباء العظیم الذی هم فیه مختلفون ثم دین الله اصل اسلام 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59 دین الله شیعه59 شیعه اصل اسلامه59دین واقعی اسلام59 چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ «ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف» ظالم عالم مقصر عالم کیست بدبخت عالم کیست مذهب عالم کیست 740اندیشه شیطان740مقصرعمر740 مذهب الله محمد53فاطمه علی53سعادتمند ترین 53اهل بیت پیامبر53احمددین نمونه الله 53 53دین کامل الله 53 چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟«ث ،ج ،خ ،ز،ش،ظ،ف» قدرت علمی امام مهدی میتواند عرش رابه لرزه درآو رهبر آسمانی الله 59مهدی 59آخرین امام دین اسلام59 دین الله 34+25 اصل اسلام=59 مهدی59دین واقعی اسلام59 دین۶۴ الله محمدعلی۶۴جانشین محمدعلی۶۴دین۶۴الله محمدعلی۶۴تنها برگزیده دین۶۴نماینده غدیری۶۴ اصحاب یمین بیماری های سگ مهمترین بیماری سگ میرینه تو خونه بوگندشم میمونه فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیست |
تير 1400 4
خرداد 1400 3 ارديبهشت 1400 2 فروردين 1400 1 اسفند 1399 12 بهمن 1399 11 دی 1399 10 آذر 1399 9 آبان 1399 8 مهر 1399 7 شهريور 1399 6 مرداد 1399 5 تير 1399 4 خرداد 1399 3 فروردين 1399 1 خرداد 1396 3 ارديبهشت 1396 2 فروردين 1396 1 اسفند 1395 12 بهمن 1395 11 آبان 1395 8 مهر 1395 7 شهريور 1395 6 مرداد 1395 5 تير 1395 4 خرداد 1395 3 ارديبهشت 1395 2 فروردين 1395 1 اسفند 1394 12 بهمن 1394 11 دی 1394 10 آذر 1394 9 آبان 1394 8 مهر 1394 7 شهريور 1394 6 مرداد 1394 5 تير 1394 4 خرداد 1394 3 ارديبهشت 1394 2 اسفند 1393 12 بهمن 1393 11 دی 1393 10 آذر 1393 9 آبان 1393 8 مهر 1393 7 شهريور 1393 6 مرداد 1393 5 تير 1393 4 خرداد 1393 3 ارديبهشت 1393 2 فروردين 1393 1 اسفند 1392 12 بهمن 1392 11 |